فاطمه جان جانفاطمه جان جان، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 3 روز سن داره
رادانرادان، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 17 روز سن داره

.

لطفا خوب شو

سلام جان جان مامانی ... یه مدت بود که فقط دوست داشتی بگی بابا ،یعنی میگفتم مامان تو تکرار میکردی بـــــا بـــــا ،همچین کشیده هم میگفتی که . . . دروغ چرا گاهی حسودیم میشد . . . حالا از اون موقعی که مریض شدی یادت افتاده که ای بابا من یک دونه مامان هم داشتم ها و دوباره مامان مامان گفتنت گل کرده . . . خب خدا رو شکر اگه بدونی چی به روز من اومد تا تو خوب بشی،گفته بودم خوب شدی ولی انگار این ویروس قرار نبود دست از سر ما برداره ، برای واکسنت هم که رفتیم گفتن چون بیماری ویروسی بوده نمیشه واکسن بزنه . . .  فعلا ابریزش بینی رو  داری  مامانی زهرا  و مامان بابایی هر دو عینک میزنن .هر وق...
28 آبان 1392

فاطمه . . .صبور کوچک

سلام فاطمه ی مامان  تو واقعا خوبی و من نمیدونم برای کدوم کار نکرده شایسته همچین تویی هستــــم . . . نمیدونم چه طور باید همه ی خوب بودنتــ رو تعریف کنم . . . تو مدت مریض بودنت این قدر صبوری به خرج دادی که شاید من به عنوان یه مادر اون قدر نتونستم صبور باشم . . . به " تـــــــــــــو " کـــــه میرســـــم ...!  مکـــث میکنـــــم ...!  انگـــــار در " زیباییــ ــت " چیـــــزی را ,  جـــــا گذاشتـــــه ام !  مثلــــــــــا"...  در صـــ ــدایت ... آرامـــــ ـــش  در چشـ ــــم هایـــــت ... زندگـــــ ـــی          ...
19 آبان 1392

حال و هوای ما

سلام عمر ماماني بابايي دیروز تند و تند رفته آزمايشگاه ،براي تو فسقل نوبــت گرفته اونوقت برگه آزمايش رو داده دستم ،روش نوشتن خردســــال فاطمه رضائي . . . من قربونتـــ ميرم ها خردســـال كوچولو اعصابم خورده،جمعه شب،از تولد امين كه اومديم خــونه ديدم اي بابا چرا اين قدر داغي ! گفتم شايد به خاطر اينه كه با پالتو تو بغلم بودي ! ديدم نه هي داغتر ميشي ولـــي خنك تر نه . . . حالا همين طور ادامه دار شده و تــــب پشت تـــب ،اصلا اشتها نداري . . . شيشه شير رو كه ميبيني همون شير نخورده رو هم بالا مياري . . .  فردا هم نوبت واکسن داشتی که باید بمونه هفته دیگه، اعصابــــم خورده خورد ميخواستم بيام يه پست شاد و شنگ...
12 آبان 1392

دختر پاییزی من ،ت ولدت مبارکـ

  بنام خداوندی که عشق را آفرید و به همراهش , " پــــایــــیــــز " را....   پاییزم را نقاشی کردم در یک شنبه هفـــــت مهر 1391ساعت 23:35 شب             سلام" پاییز من "    تنها هزار رنگ دوست داشتنی ؛  حواست هست ...؟؟؟ ثانیه ها در گذرند و انتهای شهریور , سال رو به پایان است !!! گویا تمام سال بغضش را فرو برده تا " پــــایــــیــــز " فرا رسد... آنگاه هر بغض نشکفته اش را می نویسد , با اشک می شوید و رویِ بندِ احساس پهن می کند... نفس بکش.... به سلامت عقلم شک نکن... من در سالم ترین حال و هوای روحم...
7 آبان 1392

مشهد الرضا 2

سلام جان جان مامان اومــدم بگم این چند روزی که نبودیم ،رفتیم زیارت امام رضا . . . دوباره طلبیده شدیم که اونجا باشیم ،البته این دفعه بدون بابا . . . برای خودم هم باورش سخت بود ولی رفتیم . . . به خاطر شرایط سفر که قرار بود با قطار باشه و ایـــنکه بابایی همراه ما نبود فکر میکردم خیلی خسته بشی و اذیت کنی ولی شکر ،به لطف خدا و همســـفر های خوبم نه خسته شدی و نه اذیت کردی . . . باید از زندایی جون که لنگه نداره و دختر خاله جونی ها حسابی تشکر کنم که واقعا کـــمک حالم بودن . . . از شر و شور بودن تو گلی هر چی بگم کم گفتم . . . آباژور روی میز  و کشیدی سمت خودت تا بیاری پایین ، طاهره جون من رو صدا کرد خی...
7 آبان 1392
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به . می باشد